اين هفته روز شنبه رو باز با مامانجون رفتيم. رادين خيلي هم دوست داره كه مامانجون ظهر بره دنبالش و ببرش خونه خودشون بهش گفتم بابايي كه رفت سركار مامانجون دوهفته مياد دنبالت و ميري اونجا. اما يكشنبه يعني ديروز رو برسام هم ساعت هفت صبح بيدار شد و بابايي خودش بردمون مدرسه و بعدم منو رسوندن سركار. برسام عشقم توي خونه گريه ميكرد كه نرو سركار خواستم با خودم ببرمش سركار اما با باباييش برگشت خونه عشق ماماني. ظهر بابايي بانك بايد ميرفت و مامانجون و دايي امين رفتن دنبال رادين. رادين سورپرايز شده بود. توي حياط بودن زنگ ورزششون بود و داشتن توپ بازي ميكردن. ظهرم رفت خونه مامانجون و گفت نيايد دنبالم من همينجا ميخوام بمونم. دلم براش تنگ شده بود و بعد از ناها...